نويسنده: سيد حسين نصر
مترجم: سيد محمد صادق خرازي



 

جامعه ي اسلامي: کمال مطلوب و زندگي سعادتمند

ضرورت دارد که تفاوت بين جامعه ي مطلوب توصيف شده در قرآن و حديث و جامعه ي اسلامي تاريخي را مشخص کنيم. اگر اين دو مفهوم يکي باشند، هيچ شرّي در جهان وجود نخواهد داشت و دنيا ديگر در برگيرنده ي اين همه کاستي هايي که واژه ي دنيا به آن اشاره دارد، نخواهد بود. در واقع، مسلمانان درطول تاريخشان به جامعه ي مدينه در زمان پيامبر به شکل جامعه ي مطلوب (آرماني) نگريسته اند؛ همچنان که از ديدگاه مذهبي اين دوره عصرطلايي اسلام بوده است و مسلمانان همواره تا سرحد امکان در تلاش براي تکرار اين دوره بوده، اما هميشه نيز با شکست رو به رو شده اند. براي نسل هاي جوان مسلمان، داستان هايي از آن دوره نقل مي کنند که زمين و آسمان به هم رسيده بودند. من از زمان کودکي خود به خاطر مي آورم که اغلب داستان هايي از رفتارهاي پيامبر و ديگر قديسان بزرگ قديم در کمک به فقرا، درصداقت آن ها و برپايي عدالت وغيره برايم نقل مي کردند؛ و در جامعه ي معاصر ما در مقابل هرنمونه، اعمال بسياري در تضاد با آنچه کمال مطلوب است، ديده مي شود. نمي توان گفت که تمامي جوامع اسلامي در تاريخ، جامعه ي اسلامي مطلوب بوده اند، بلکه بايد ببينيم در اداره ي آن ها تا چه حد آرمان هاي اسلامي به کار گرفته شده است و تشخيص دهيم که به رغم کاستي هايي که به طور طبيعي در انسان وجود دارد، هريک از جوامع اسلامي کدام يک از اين کاستي هايي را که تعاليم اصيل اسلام به آن ها پرداخته است، مد نظر قرار داده است. اگر کسي براي درک اين مسئله تلاش کند، شگفت زده مي شود وقتي ببيند که گرچه مسلمانان نسل به نسل از معيارهايي که پيامبر (صَلَّي اللهُ عَلَيه وآله) در مدينه ايجاد کرد، عقب افتاده اند اما علي رغم نقطه ضعف هاي انساني، هرنسلي تا دوران معاصر بسياري از ارزش هاي اسلامي را در جامعه ي خود حفظ کرده است.
موازين مطلوب اجتماع، آن گونه که در قرآن و حديث مجسم شده بدين شرح است: عدالت و برابري در برابر قانون الهي، عدل و انصاف اقتصادي، تقسيم عادلانه ي ثروت در عين حالي که مالکيت شخصي قانوني است و برخورد يکسان با تمامي انسان ها، چه مسلمانان و چه غيرمسلماناني که اعضاي ساير جوامع مذهبي اند اما درون جامعه ي اسلامي به سر مي برند و ايجاد فضاي مذهبي اجتماعي که درآن حضور حق هرگز فراموش نمي شود. در چنين جامعه اي، پيوندهاي خانوادگي ارزشمندتر از پيوند هاي قبيلگي است و حقيقت حتي از وابستگي هاي خانوادگي برتر است. چنان چه مسيح فرموده است: «همه چيز را رها کن و راه را ادامه بده». اگر والدين کسي با حقيقت مخالفت کنند، حتي از آنان نيز بايد رويگردان باشد. به همين ترتيب قرآن مي فرمايد: «به آدمي سفارش کرديم که به پدر و مادر خود نيکي کند، و اگرآن دو بکوشند که تو چيزي را که بدان آگاه نيستي، شريک من قرار دهي، اطاعتشان مکن» (قصص، 8).
از آن جا که هدف جامعه ي اسلامي تحقق بخشيدن به اين نکته است که «فرمان تو بر زمين حاکم است»، در جامعه ي مطلوب وظيفه ي هر مسلماني است که «امر به معروف و نهي از منکر کند» همچنان که در بسياري از آيات قرآن از جمله در اين آيه آمده است: «[شما] امر به معروف ونهي از منکرمي کنيد» (نساء، 110). اين مسئله در شرايط مطلوب به معناي مداخله در رفتار ديگري نيست بلکه بدين معناست که هر فردي اين مسئوليت اجتماعي را دارد که مطمئن باشد اخلاق بر جامعه حاکم است. در چنين جامعه اي حفظ صلح و هماهنگي اجتماعي يک الزام است؛ اما اگر اين صلاحيت اخلاقي به هر دليل از بين برود و صاحبان قدرت سياسي اين موازين مذهبي را زير پا بگذارند، آن گاه افراد جامعه براي برقراري نظامي بر اساس موازين اخلاقي و قانون الهي حق شورش دارند.
همچنين در يک جامعه ي مطلوب اسلامي، زهد، نيکي و دانش بايد تنها ملاک افتخار و برتري افراد باشد. سلسله مراتب اجتماعي بايد بر اساس خداترسي افراد، يعني تقوا ودانش باشد که قرآن به هر دو آشکارا اشاره کرده است. تمامي ديگر افتخارات وتمايزها بايد در نور حقيقت ناپايداري هاي جهان سنجيده شود. گرچه اين آرمان کاملاً تحقق نيافته اما در نظر مسلمانان با ايمان همچنان باقي است و نظير آن در رفتار بسياري از حاکمان قدرتمند در مقابل قدسيان و آگاهان به چشم مي خورد. من حتي در زندگي خود شاهد بوده ام که نه تنها فقرا و افراد فرودست اجتماع، بلکه ثروتمندان و قدرتمندان سياسي نيز احترام بسياري براي مؤمنان و علماي مذهبي قائل بوده اند.
اسلام اساس تعاليم اجتماعي خود را برمبناي حمايت از کساني قرار داده است که به هر دليل مستضعف و يا محروم اند. اسلام با اصلاحاتي که در جامعه ي اعراب به وجود آورد از حمايت فقرا برخوردار بود و همان طور که مسيح مي گويد: «فقرا متبرک اند»، پيامبر (صَلَّي اللهُ عَلَيه وآله) نيز مي گويد: «فقر افتخار من است». البته در هر دو مثال فقر روحاني مد نظر است، اما در عين حال از لحاظ مادي نيز پيامبر همانند مسيح، در سادگي به سر مي برد و به فقرا و ضعفا نزديک تر از ثروتمندان و قدرتمندان بود. گرچه پيامبر مي گفت که ثروت همچون نردباني است که مي تواند انسان را به بهشت برساند و يا باعث سقوط او به جهنم شود، اما همواره تأکيد مي کرد که بايد به فقرا کمک نمود و علي رغم بي بهره بودنشان از مواهب مادي، بايد به آنان احترام گذاشت. به همين ترتيب، آرمان هاي اجتماعي اسلام همواره بر مهرباني با بردگان، برخورد ملايم با زنان، بخشش به کساني که با مشکل اقتصادي مواجه اند و قرض داران و ديگر گروه هاي جامعه که جامعه شناسان امروزي آنان را طبقات محروم مي نامند، تأکيد کرده است.
حال بايد اين مسئله را تکرار کرد که اين آرمان ها به طور کامل در جوامع اسلامي دوران بعد به حقيقت نپيوسته اما به شکل کمال مطلوبي براي هر نسل باقي مانده است و براي درک ارزش هاي حاکم بر جامعه ي اسلامي نقش حياتي دارد. البته اين عقيده که «مذهب من بهترين است» در تمامي فضاهاي مذهبي يافت مي شود و در اين مورد اسلام استثناء نيست. در واقع قرآن به مسلمانان به شکل بهترين امت نگاه مي کند، اما بايد ياد آور شد که همه ي مسلمانان اغلب در عمل به اين باور رسيده اند که در حقيقت بعضي از مسلمانان فاقد فضائلي هستند که اعضاي امت اسلامي بايد داشته باشند؛ در حالي که اعضاي ديگر جوامع مذهبي داراي اين فضائل هستند. براي نمونه، اغلب کساني که حج را به جا آورده اند و حاجي خوانده مي شوند، به عنوان افراد زاهد و قابل اعتماد مورد احترام فراوان هستند؛ بسياري از آنان واقعاً چنين اند. اما حاجيان غلط اندازي نيز در اين ميان استثنا هستند که در لباس زهد با مشتريان خود در بازار رفتاري فريب کارانه دارند. خانواده ي خود من در ايران همواره فرش هاي خود را از فرش فروش يهودي بسيار شريفي مي خريدند و همه ي افراد خانواده او را به صداقت يک حاجي واقعي مي دانستند. در هر صورت، حرکت از اعمال روزانه به سوي آرمان ها براي مسمانان، يهوديان، مسيحيان و هندوها مسئله ي پيچيده اي است؛ اما نبايد به رفتاري جزم انديشانه منجر شود و هرگونه حسن و ارزشي را از جامعه ي مذهبي بگيرد. تا آن جا که به جهان اسلام مربوط مي شود، در دوران معاصر هر دو برخورد فوق در خارج و داخل جامعه ي اسلامي ديده شده است؛ و اين پديده به جهت گيري ها و جنبش هاي افراطي ناگواري منجر گرديده است.
منبع مقاله :
نصر، سيد حسين، (1385)، قلب اسلام، ترجمه ي سيد محمد صادق خرازي، تهران: نشرني، چاپ چهارم